خیلی اتفاقی فهمیدم که فیلمی به اسم شبی که/ ماه /کامل/ شد تو جشنواره فجر کلی سروصدا کرده کنجکاو شدم بدونم چیه و داستان چی بوده که فهمیدم داستان راجع به ری/گی که سرکرده ی خیلی از عملیاتهای وحشتناک تو استان سی/ستان بوده هست.  نمیدونم تو وبلاگ قدیمیم از تجربه ی عجیب غریبم نوشتم یا نه. فکر میکنم که نوشتم چون چیزی نبود که بتونم راحت فراموشش کنم و احتمالا خواننده های قدیمیم مثه یاسی باید یادشون باشه. تو یکی از سفرهام تصمیم گرفتم کرمان برم و بینهایت از این شهر و ادمهای خونگرمش خوشم اومد. کرمانو خیلی دوست داشتم ولی یه مشکل بزرگی که داشت این بود که هربار که میرفتی تو ایست بازرسی همه رو پیاده میکردن و سگ مینداختن تو ماشین تا بو کنه و ببینه اگه مواد داره حمل میشه بگیره و خانومهای اتوبوس رو جدا گانه میبردن تو اتاق بازرسی و میگشتنشون حسابی. من هم از قضا یک شب که اصلا روحمم از این ماجرا خبر نداشت با خانوم خیلی پیری هم سفر شدم که پسرهاش بهم گفتن میشه مواظب مادر ما باشی  اگر نیازی به چیزی داشت ما خیلی ممنون میشیم ازت. مادرشون بهش برخورد و گفت من نیازی ندارم کسی مواظبم باشه و لهجه ی خیلی غلیظی داشت و من با لبخندم سعی کردم سر حرفو با مادری که کنارم نشسته بود باز کنم تا احساس بدی نداشته باشه. از پسرها شکایت کرد که اینا فکر میکنن کی هستن من همه اینا رو یه تنه حریفم و من هم میگفتم بله شما درست میگین. بعد که صمیمی تر شد گفت ریگی رو می شناسی؟ گفتم نخیر؟ گفت پس کرمانی نیستی؟ گفتم نخیر! یه نگاه بهم کرد و گفت بهتر که نمیشناسی من مادربزرگشم  و تو اون ۸ ساعتی که با هم هم سفر بودیم چیزهایی از اون ادم بهم گف که من امروز با سرچ اتفاقی این فیلم دونه دونش جلوی چشمم اومد! نمیدونم این فیلمو چطوری ساختن و حتی نمیدونم این خانوم چقدر از وقایع رو شرح داده و اصلا چه جراتی داشته که تونسته این موضوع رو انتخاب کنه. 

اون شب یکی از عجیب ترین شبهای زندگی من بود و اون خانوم مسن یکی از عجیب ترین ادمهایی که دیدم. داشتم فکر میکردم شاید این خانوم کارگردان با یکی از همین فامیلهای اون  ادم خطرناک صحبت کرده و تونسته این فیلمو بسازه. هیچکدوم اون ادمها از این موجود عجیب و غریب دل خوشی نداشتن و مادربزرگش تعریف میکرد که چه بلاهایی سر نزدیکترین های اعضای خانوادش اورده! هنوزم از یاداوریش حالم بد میشه. سه ماه بعد از اون ماجرا بود که خبر دستگیریش رو تو تی وی دیدم . هنوزم نمیدونم حکمت دیدن اون خانوم مسن و داستانی که تعریف کرد تو زندگیه من چی بوده فقط میدونم که اتفاقای عجیبی مثه این برام کم نیافتاده. گاهی حتی انقدر اتفاقا عجیب هستن که خودمم باورم نمیشه برای من اون اتفاق افتاده.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

maghalat باغ سپیدار نخینه هواساز Sarah اخبار سایت بلگ بیست M.H.Rismanchian محمد حسین ریسمانچیان [mhrismedia.blogsky.com] آبـــی ِ خیـــــآل ِ تـــو اینجا زندگی جریان دارد Brandy